محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

پارسای تبدار من

عزیز مامان از دیروز که برای سحری بیدار شدیم دیدم مثل تنور داغی تاهمین امشب هم با استامینوفن و پاشویه یکم پایین اومده همین یکم وقت پیش مثلا داشتیم پاشویت میکردیم پاهاتو چلپ چلپ محکم میکوبیدی توی اب و دستتو میبردی  توی اب بعد میمالیدی به لبات یعنی بیمار هم بیمارهای قدیم منم که یه مامان خسته بودم  دیگه الان شب هم خواب ندارم دیشب تا 3 بیدار بودم امشب هم خدا داند الانم  داری با مامان جون و باباجونت کشتی میگیری کاش زودی خوب بشی مامانی امروز خیلی غر زدی و نالیدی زود خوب شو که طاقت ناراحتی و بیحالیتو ندارم الانم هر چی اب بود ریختی روی لباست   ...
26 تير 1392

اولین مبارزه+کشف نمکدون+کشیدن وزن

دیروز عموت تو و صدرارو گذاشته بود به حال خودتون و رفته بود تا فهمیدم اومدم سراغتون دیدم صدرا اومده نشسته روی تو از هم جداتون کردیم صدرا جلوی من کاری به کارت نداره تو هم رفتی  وایسی  به صدرا تااومدم بگیرمتون صدرا پخش زمین شد خلاصه که هردوتون از خجالت هم دراومدید ماجرای نمکدون هم ازین قراره که سپردمت به بابایی و رفتم حمام وقتی اومدم دیدم کشوی عسلی  رو اوردی بیرون و نمکدونها رو چند تاشو ریختی بیرون نمکها هم روی قالی  ودست و صورتت تازه نمکارو که رو دستت بود میخوردی خلاصه که در کمدهارو با طناب بستم واما قضیه وزن کشی ازین قراره که وقتی میذارمت روی ترازو چراغ نشانگرش روشن میشه دیروز یه لحظه دیدم طبق معمول غیبت زده ا...
24 تير 1392

خسارتهایی که به بار اوردی

اینارو بزرگ شدی باید تسویه حساب کنیا یه مجسمه شکستی سیم پشت بلند گوها رو کندی یه فنجون از مادرت کندی  دو دکمه از لپ تاپ پدر جونت کندی سیم فندک بخاریشونو کندی انتن ماشینمونم پریروزشکستی در یک چشم بهم زدن انتن تلفن بیسیممونم دیروز به حسابش رسیدی  به چند تا از لباسام قطره اهن پاشیدی دهان مبارکتم که وقتی غذاتو خوردی میمالی به لباس من این مدلی پاکش میکنی این نظمت منو کشته (کشوهارو میریزی بیرون بعد درشو میبندی و میشینی با چیزایی که ریختی بیرون بازی میکنی) تازه امروز درمقابل این همه شیطونیات اخم کردم بهت و میگم اااااباکسره تو هم بهم اخم میکنی و این کارو تکرار میکنی من با تو چیکار کنم پسر اشکالی نداره مامان...
23 تير 1392

9ماهگیت مبارک +یه عالمه حرفای ناگفته

عزیز مامان نمیدونم از کجا شروع کنم این مدت هرچی خواستم بیام نشده اولش که 7تیررفتیم سفر و اولین اسیب جدی رو دیدی  در شهر تبریزاومدی بشینی که جای خوبی رو برای نشستن انتخاب نکردی و دقیقا میخواستی بشینی روی استکان چایی که چایی و تو رو باهم گرفتم اما اخرش یه ذره چایی ریخته بود به شلوارت و از روی شلوار از بس داغ بود زانوتو سوزونده بود سفرمونم به قصد جلفابود که از پیرانشهر هم سردراوردیم همسفرامون پدرجون و مامان جون بودند و جاهاییم که ازش دیدن کردیم منطقه ازاد ارس ابشار اسیاب خرابه حمام کردشت و جایی که به نظرم جالب بود کلیسای سنت استپانوس بود میخواستم اینارو برات مفصل بنویسم ولی ازونجا که مطلب زیاده و وقت من کم معذرت واما بریم سراغ...
23 تير 1392
1